هر چیز کلان مانند کوه. (ناظم الاطباء). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین. وحشی (از فرهنگ فارسی معین)
هر چیز کلان مانند کوه. (ناظم الاطباء). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین. وحشی (از فرهنگ فارسی معین)
که اندامی چون پری دارد: فریب پری پیکران جوان نخواهد کسی کو بود پهلوان. فردوسی. ... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده. (گلستان). ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست. (بوستان). ... برقص اندر آمد پری پیکری. (بوستان). بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش بادۀ ناب. حافظ
که اندامی چون پری دارد: فریب پری پیکران جوان نخواهد کسی کو بود پهلوان. فردوسی. ... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده. (گلستان). ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست. (بوستان). ... برقص اندر آمد پری پیکری. (بوستان). بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش بادۀ ناب. حافظ
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند: تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش. فردوسی. پی بازی ّ گوی شد خسرو بر یکی تازی اسب که پیکر. فرخی. هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام. اسدی. برانگیخت که پیکر بادپای به گرز گران اندرآمد ز جای. اسدی. بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد به سم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد. مسعودسعد
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند: تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش. فردوسی. پی بازی ّ گوی شد خسرو بر یکی تازی اسب که پیکر. فرخی. هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام. اسدی. برانگیخت که پیکر بادپای به گرز گران اندرآمد ز جای. اسدی. بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد به سُم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد. مسعودسعد
گرگ منظر، درفشی که به هیأت گرگ باشد: یکی گرگ پیکر درفش از برش به ابر اندر آورده زرین سرش. فردوسی. به پیش اندرون گرگ پیکر یکی یکی ماه پیکر ز دور اندکی. فردوسی. ز تیغ دلیران هوا شد بنفش نه پیداست آن گرگ پیکر درفش. فردوسی
گرگ منظر، درفشی که به هیأت گرگ باشد: یکی گرگ پیکر درفش از برش به ابر اندر آورده زرین سرش. فردوسی. به پیش اندرون گرگ پیکر یکی یکی ماه پیکر ز دور اندکی. فردوسی. ز تیغ دلیران هوا شد بنفش نه پیداست آن گرگ پیکر درفش. فردوسی